ده ساله بودم ، که برای اولین بار آرم شرکت تهیه و توزیع کالاهای مصرفی را روی نوارهای کاست سونی نود دقیقه ای که شرکت تعاونی نزدیک خانه مان 5 تا از آنها را با دفترچه بسیج به همراه دو عدد توری چراغ میداد دیدم . نوارها را میخریدیم و یه پدر بیامرزی هم کمی پایین تر آهنگهای جدید لس آنجلسی را در مقابل 70 تومان روی آن ضبط میکرد . کاستهای ما 90 دقیقه ای بود و 30 دقیقه آخرش خالی میماند . یک روز چشمم به چهره خندان سیاهی افتاد که در قاب کاستی خاک گرفته خود نمایی میکرد .
از آقای ظبطی خواهش کردم آن سی دقیقه را با نوار سیاه بازی سعدی افشار پر کند که قبول کرد و من شدم مشتری دائم و پر و پا قرص صدای پر تصویر سعدی افشار و سید حسین یوسفی .
حسین یوسفی چند سال پیش فوت کرد و فقط ماند ، سعدی افشار ، که تنها بازمانده سیاه بازان حرفه ای وقدیمی تئاتر رو حوضی ایران بود . تا اینکه نمایش قولنج پیش آمد و برای اولین بار از نزدیک شاهد اجرای نوستالژیک دوران بچه گی از کسی بودم که صدایش را از پس بلندگوهای ضبط صوت کوچک ام سالها شنیده بودم
به عشق و یاد شیرینی ها و تلخی های آقا سعدی که از سالهای دور در ذهنم باقی بود هفت بار به دیدن نمایش قولنج رفتم و حسابی عکاسی کردم . سعدی پیر شده بود . سیاه شهرمان خسته بود . شب تولدش هم بوداما بیحال بود . ولی بازی میکرد خوب هم بود خیلی خوب ، همه میخندیدند گاهی حتی خودش هم به کارها و کلمات خودش میخندید .
در تمام زمان اجرا دوربین از جلوی چشمم پایین نیامد و هیچکس نفهمید تنها کسی که آنشب در سالن گریه میکرد من بودم .
با تمام وجود آرزو کردم که باز هم روی صحنه حاضر باشد . حیف که آرزویم ۵ سال بیشتر برآورده نشد. سعدی افشار دیروز در سن ۷۹ سالگی و در منزل اش دنیای کم ارزش انسانها را ترک کرد. روحش شاد
1466246
مسئولیت محتوای این فتوبلاگ، بر عهده نویسنده و صاحب آن است و استفاده از مطالب و عکسها، در نشریات چاپی و اینترنتی ممنوع است.